چشمک
مایه تاسف که تالابی به آن زیبایی به علت کمی آب و کاهش بارش باران داره به مرداب تبدیل میشه و ما همچان آب میریزیم دریاچه ارومیه بزرگترین دریاچه دنیا رو داریم با آن ویژگی ها و موجودات خارق العادش که به علت کم آبی و به علت مصرف بی رویه ما محکوم به نابودی وهر سال مقدار زیادی از وسعتش کاسته میشه و شورتر ولی ما اصلا متوجه نیستیم باتلاق گاوخانی اصفهان به علت کمی آب و بسته شدن آب رودخانه داره خشک میشه و باز با بی توجهی آب میریزیم حجم آب کارون کم شده و از تلاطم و خروش افتاده و آن هم کم کم به بیماری زاینده رود مبتلا میشه و باز آب میریزیم آب بها بالا رفته ولی باز با بی تفاوتی آب میریزیم در اصل ارزشش را نفهمیدیم یادمون رفته مهمترین چیزه،اگه1 ساعت قطع بشه چی میشه روزای گرم رو فراموش کردیم که زیر سایه درخت میشینیم و از خنکی مطبوعش کیف میکنیم تاثیر آب را روی هوا از یاد بردیم یادمون نیست کنار حوض نشستن و از هوای خنک کیف بردن چه حالی داره فراموش کردیم وقتی آب نباشه نه درخت هست نه حوض و نه ماهی سرخ هفت سین که دم عید براش ذوق میکنیم به این طریق که داریم پیش میریم کم کم ممکن همه ای این چیزای قشنگ فقط یک خاطره و رویا یشه پس بیایم این خاطره و رویا زیبا رو برای آینده ها حتی برای چند روز هم که شده بیشتر نگهداریم بیایم فقط کمی فکر کنیم شاید فردا از یک منطقه مسکونی رد بشیم و بگیم اینجا قبلا قسمتی از تالاب انزلی بوده یادش بخیر یااز کنار یک مجتمع تجاری با دوستمون رد بشیم و بگیم یادت اینجا کنار رودخونه میشستیم و بلالی می خوردیم یااز یک خیابون رد شیمو به بچمون بگیم اینجا قبلا رودخونه بوده یادم یک زمانی یک عده از مردم می گفتند زاینده رود که خشک شده بیاند جاش خونه بسازند بدند به کسایی که نیاز دارند ولی یادشون رفته بود که شاهرگ شهرشون همین روخونه هست . حالا سال یک عده نزدیک فصل بارندگی نماز باران می خونند با اینکه ایمان بهش ندارند آنی هم که ایمان داره و به خاطرش بارون میاد زحمتشو با مصرف زیاد حدر میدیم خوبه بعدهموقتی کار از کار گدشت از آیندگان عذر خواهی می کنیم فقط برای راحت کردن خودمون ولی یادمون باشه هر چه از دست رفت،رفت آب رفته به جوب برنمی گرده بچگی هامون را یادته آرزوهای کوچیکمون را یادته انگار همه چیز شکل دیگه ای داشت همه چیز نزدیکتر بود خدا نزدیکتر بود و میشد حسش کرد بابا مامان نزدیکتر بودند و بیشتر درکمون می کردند دوستا نزدیکتر بودند انگار همه چیز رو میشد لمس کرد حس کرد هر چیزی حس و حالی داشت چقدر تعطیلات می چسبید چقدر آرزوی رسیدن عیدو تابستون رو داشتیم بزرگترین آرزومون فقط بزرگ شدن بود ولی حالا که از پیله درومدیم و بزرگ شدیم چی شد انگار از خدا دور شدیم انقدر که صدامونو نمی شنوه (شاید هوامونو داره ولی....) از بابا مامان هم دور شدیم انگار درکمون نمی کنند ،چرا محبتاشون ما رو آزار میده انگار از رنگ دیگه ای ،دیگه مثل بچگی ها برای محبتشون خودمون رو لوس نمی کنیم از عزیزم گفتنا و حرفاشون خوشمون نمی یاد ،اعتراض می کنیم انگار خیلی از دنیای اونا دوریم دوستا هم دورند همه مسافتی هم از نوع دلی ، دیگه یکدل و یک رنگ نیستیم تو رابطه هامون غل وغش زیاده برای کوچک ترین چیزی منت میزاریم دیگه نمی شه بهشون اعتماد و امید داشت در حالی که تو بچگی امید و تکیه گاه هم بودیم با دستای کوچیکمون به هم کمک می کردیم با حرفهای کوچیک و قشنگمون هم رو اروم می کردیمو دلداری میدادیم با عقلمون به هم دبگه یاری میدادیم ولی دل بزرگی داشتیم و هم دیگه رو قدر دنیایی که نمی دونستیم چقدر دوست داشتیم دیگه تعطیلی حس و حالی نداره عیدا دردسر تابستون..... حالا برای رسیدن به آرزو هامون گریه می کنیم در حالی که تو عالم بچگی با بر خورد به هر مانعی آرزو هامون رو سریع عوض می کردیم آرزو هامون رنگ دیگه ای داشت توش همه چیز ممکن بود حالا اینقدر آرزو ها زیاد شده که نمی دونیم اول به کدوم برسیم. دیگه بزرگترین آرزومون بزرگ شدن نیست دیگه برای تولدهامون لحظه شماری نمی کنیم دیگه گذر عمرمونو دوست نداریم حال بزرگترین آرزومون برگشتن به کودکی پس حالا را باید دریافت که فردا حسرت امروز رو نخوریم یارب .....
یارب تو به فضل مشکلم آسان کن از فضل و کرم ،درد مرا درمان کن بر من منگر که بی کس و بی هنرم هر چیز که لایق تو باشد آن کن ای انکه به ملک خویش پاینده تویی در دامن شب ،صبح نماینده تویی کار من بیچاره قوی بسته بود یگشای خدایا که گشاینده تویی